سيماي اخلاقي رهبر در آئينه نهج البلاغه (3)
نويسنده: حسين رزمجو
غمخواري و شفقت به مردم خصوصاً به طبقات محروم مستضعف جامعه
«وَ اَشعِر قَلبَکَ الرَّحمَهَ لِلرَّعِيَّهِ وَ المَحَبَّهَ لَهُم وَ اللُّطفَ بِهِم وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَيهِم سَبُعاً ضَارِياً تَغتَنِمُ اَکلَهُم فَاِنَّهُم صِنفَانِ اِمَّا اَخٌ لَکَ فِي الدِّينِ وَ اِمَّا نَظِِِيرٌ...فَاَعطِهِم مِن عَفوِکَ وَ صَفحِکَ مِثلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرضَي اَن يُعطِيَکَ اللهُ مِن عَفوِهِ وَ صَفحِهِ».(1)
اي مالک!مهرباني با رعيت را در دل خود جاي ده، و با آنان خوشرفتار باش و نسبت به مردم، همانند جانوري که خودشان را غنيمت داند، مباش، زيرا مردمان به دو دسته تقسيم مي شوند:يا مسلمان و برادر ديني تو هستند، و يا غيرمسلمان، ولي در آفرينش مانند تو مي باشند...پس با مهرباني و گذشت خودت ايشان را عفو کن همانگونه که دوست داري، خداي تو را بيامرزد و مورد بخشايشت قرار دهد.
«اِنَّ اللهَ تَعَالَي فَرَضَ عَلَي اَئِمَّهِ العَدلِ اَن يُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَفَهِ النَّاسِ کَيلَا يَتَبَيَّغَ بِالفَقِيرِ فَقرُهُ». (2)
خداوند متعال بر رهبران دادگر واجب فرموده است که خود را با مردمان تنگدست برابر نهد، تا اين که فقير و تنگدست پريشانيش براو فشار نياورد و نگران نسازد.
ازنامه امام(ع)به عثمان بن حنيف انصاري:«...هَيهَاتَ اَن يَغلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي اِلَي تَخَيُّرِ الاَطعِمَهِ وَ لَعَلَّ بِالحَجَازِ اَو اليَمَامَهِ مَن لَا طَمَعَ لَهُ فِي القُرصِ وَ لَا عَهدَ لَهُ بِالشِّبَعِ اَو اَبِيتَ مِبطَاناً وَ حَولِي بُطُونٌ غَرثَي وَ اَکّبَادٌ حَرَّي...اَ اَقنَعُ مِن نَفسِي بِاَن يُقَالَ هَذَا اَمِيرٌ المُؤمِنِينَ وَ لَا اُشَارِکُهُم فِي مَکَارِهِ الدَّهرِ اَو اَکُونَ اُسوَهً لَهُم فِي جُشُوبَهِ العَيشِ...».(3)
چه دور است که خواهش نفساني برمن چيره شود، و بسياري حرص مرا به برگزيدن غذاهاي رنگارنگ وادارد، در حالي که شايد به حجاز يا يمامه کسي باشد که به قرص ناني نيازمند باشد!!هيهات که من با شکم سير بخوانم در حالي که پيرامونم شکمهاي گرسنه و جگرهاي گرم از تشنگي به سربرند!...آيا من مي توانم تنها به اين خرسند باشم که مرا زمامدار مومنان خطاب کنند در صورتي که در سختيهاي روزگار با آنان شريک و همدرد و در بهره وري از تلخکاميها پيشواي آنان نباشم.
«...ثُمَّ اللهَ اللهَ فِي الطَّبَقَهِ السُّفلَي مِنَ الَّذِينَ لَا حِِيلَهَ لَهُم مِنَ المَساکِينِ وَ المُحتاجِِينَ وَ اَهلِ البُوسَي وَ الزَّمنَي فَاِنَّ فِي هذِهِ الطَّبَقَهِ قَانِعاً مُعتَرَّاً وَ احفَظِ اللهِ مَا استَحفَظَکَ مِن حَقِّهِ فِيهِم وَ اجعَل لَهُم قِسماً مِن بَيتِ مَالِکِ وَ قِسماً مِن غَلَّاتِ صَوَافِي الاِسلَامِ فِي کُلِّ؟؟...وَلَا تُصَعِّر خَدَّکَ لَهُم وَ تَفَقَّد اُمُورَ مَن لَا يَصِلُ اِلَيکَ مِنهُم مِمِّن تَقتَحِمُهُ العُيُونُ وَ تَحقِرُهُ الرِّجَالُ فَفَرِّغ لِاُلَئِکَ ثِقَتِکَ مِن اَهلِ الخَشيَهِ وَ التَّوَاضُعِ فَليَرفَع اِلَيکَ اُمُورَهُم ثُمَّ اعمَل فِيهِم بِالاِعذَارِ اِلَي اللهِ يَومَ تَلقَاهُ فَاِنَّ هَوُلَاءِ مِن بَينِ الرَّعِيَّهِ اَحوَجُ اِلَي الاِنصَافِ مِن غَيرِهِم وَ کُلُّ فَاَعذِر اِلَي اللهِ فِي تَادِيَهِ حَقِّهِ اِلَيهِ وَ تَعَهَّد اَهلَ اليُتمِ وَ ذَوي الرِّقَّهِ فِي السِّنَّ مِمَّن لَا حِيلَهَ لَهُ...». (4)
...پس از خدا بترس!از خداي بترس درباره طبقه پايين جامعه يا افراد درمانده و گرفتار رنج و ناتواني، زيرا در اين گروه هم کساني هستند که ذلت و ناتواني خود را اظهار مي کنند و هم افرادي که به عطا و بخشش نيازمندند، ولي به واسطه داشتن عزت نفس، نياز خود را اظهار نمي کنند پس به منظور رضاي خداوند آنچه را که از حق خود درباره ايشان به تو امر فرموده است به جاي آور! و بخشي از بيت المال را که در دست توست و قسمتي از غلات را که در هر شهري به آنان اختصاص بده... و از روي گردن کشي از ايشان روي مگردان!و کارهاي کساني راکه به تو دسترسي ندارند و مردم، آنان را با ديده خواري مي نگرند، رسيدگي کن!و امين خود را که خداترس و فروتن باشد براي بررسي احوال ايشان قرار دهد تا وضع حالشان را به تو خبر دهد.آنگاه درباره ايشان چنان رفتار کن که روزي که خداي را ملاقات خواهي کرد، عذرت پذيرفته شود، زيرا اين طبقه در بين رعيّت-به دادگري-از ديگران نيازمندترند.پس، در اداي حق هريک از ايشان نزد خداوند عذر و حجت داشته باش و درباره يتيمان خردسال و پيران سالخورده بيچاره رسيدگي کن و کارساز مشکلات آنان باش!
دلسوزي و انساندوستي رهبر، از ديدگاه نهج البلاغه تا آن اندازه مهم است که همانگونه که در بخشي از نامه امام (ع) به مالک اشتر ملاحظه شد، آنجا که پاي عدالت اجتماعي و رفاه طبقات مختلف جامعه پيش مي آيد، حضرت علي (ع)مسلمان و غيرمسلمان را به يک چشم مي نگرند و از مسلمانان به عنوان «اخٌ لک في الدّين»و از غيرمسلمانان به عنوان «نظير بِکِ في الخلق» نام مي برد و در مورد کساني که جزء مذهب ما نيستند، اما انسانند و تحت نظام و رهبري جمهوري اسلامي زندگي مي کنند، مي گويد:
دمائهم کدمائنا و اموالهم کاموالنا».
همه انسانها، خونشان مثل خود ما مسلمانان و اموالشان مثل اموال ماست...
و حتي به حاکمش مي نويسد:
حقوق اقليتهايي را که از نظر مذهبي با تو شريک نيستند، اما در اين رژيم رسمي ديني، تحت رهبري و قيادت تو زندگي مي کنند، بيشتر از کساني که درطبقه حاکم هستند و يا دين رسمي دارند و جزء اکثريت اند، مراعات کن!حتي مجال نده که آنها حقشان را از تو مطالبه کنند، تو به سراغشان برو و حقشان را بده.
در ترکتازيها و تجاوزاتي که بني اميه به مرزهاي قلمرو حکومت علي(ع)مي کردند، يک زن يهودي که در ذمه حکومت او يا ذمّه و مسئوليت اسلامي بوده، آسيب مي بيند يا کشته مي شود، علي(ع)به خاطر اين که بايد از او دفاع مي شده و او نتوانسته است از آن زن در برابر مخالفت و دشمن دفاع کند، به قدري خشمگين مي شود که محکم و با خشم در مسجد فرياد مي زند:
«اگر انساني از اين ننگ بميرد سرزنشش نکنيد».(5)
تآمل و عبرت در احوال گذشتگان
...هرکس در زيرکي بينا گردد راه راست-در علم و عمل-بر او هويدا مي گردد و هر که حکمت و راه راست برايش آشکار شود پندگرفتن از احوال گذشتگان را مي شناسد و هرکس به پند گرفتن از احوال ديگران آشنا گردد بدان ماند که در ميان پيشينيان زندگي کرده است و حال آنان را ديده و نتايج کردارشان را آزموده است.
«...اَنَّ النَّاسَ يَنظُرُونَ مِن اُمُورِکَ فِي مِثلِ مَا کُنتَ تَنظُرُ فِيهِ مِن اُمُورِ الوُلَاهِ قَبلَکَ وَ يَقُولُونَ فِيکَ مَا کُنتَ تَقُولُ فِيهِم وَ اِنَّمََا يُستَدَلُّ عَلَي الصَّالِحِينَ بِمَا يُجرِي اللهُ لَهُم عَلَي اَلسُنِ عِبَادِهِ فَليَکُن اَحَبَّ الذَّخَائِرِ اِلَيکَ ذَخِيرَهُ العَمَلِ الصَّالِحِ فَاملِک هَوَاکَ وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَکَ فَاِنَّ بِالنَّفسِ الاِنصَافُ مِنهَا فِيمَا اَحَبَّت اَو کَرِهَت».(7)
به درستي که مردم به کارهاي تو به همان چشم مي نگرند که تو به کارهاي حکمروايان پيش از خود مي نگري، و درباره تو همان را مي گويند که تو درباره آنان مي گويي.پس، بايد بهترين اندوخته تو کردار شايسته باشد. بنابراين، برخواهشهاي نفساني و هوايت مسلط باش و بر نفس خويش از آنچه برايت حلال و روا نيست بخل بورز!زيرا بخل و تنگ گرفتن بر نفس امّاره، نوعي دادگري است-در آنچه او را خوش آيد يا خوش نيايد-.
بي گمان کليه ويژگيهاي اخلاقي و عاطفي که در مباحث گذشته براي رهبر جامعه اسلامي-از ديدگاه نهج البلاغه-بيان گرديد، در ستم ستيزي زمامدار تبلور و عينيت مي يابد، و اين خود از موضوعات گرانسنگ و خطيري است که اميرمومنان علي(ع) را به مساله عدالت اجتماعي و سعي بليغي که در اجراي آن داشته است، شايد همين يک نشانه بسنده باشد که تمام عمر پربرکتش را در راه بسط و برقرار کردن آن به کار گرفته و آخر الامر نيز جان پاکش را براي آن به گونه اي فدا کرده است که درباره او گفته اند:
«قتل في محراب عبادته لشده عدله».
عبارات ذيل، اندکي است از بسيار و مشتي است از خروار گفتارها و توصيه هايي که امام (ع)درباره ستم خيزي و دادگري رهبران اسلامي بيان فرموده:
«قَد اَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ فَکَانَ اَوَّلَ عَدلِهِ نَفيُ الهَوَي عَن نَفسِهِ يَصِفُ الحَقَّ وَ يَعمَلُ بِهِ».(8)
-بر زمامدار است که دادگري را ملازم خود قرار دهد.مرحله آغازين عدالت آن است که خواهشهاي نفساني را از خويش دور سازد و حق را بيان کند و بر طبق آن رفتار نمايد.
«... ايمُ اللهِ لَاُنصِفَنَّ المَظلُومَ مِن ظَالِمِه وَ لَاَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّي اُورِدَهُ مَنهَلَ الحَقَّ وَ اِن کَانَ کَارِهاً».(9)
سوگند به خدا که براي گرفتن حق ستمديده از ستمگر، از روي دادگري و انصاف فرمان مي دهم، و ستمکار را-همانند شتري که در بيني اش حلقه کنند و مهارش را بکشند-با حلقه بيني اش مي کشم تا به آبشخور حق وادارش سازم، اگرچه به آن بي ميل باشد.ستمگر را ذليل مي گردانم تا حق ستمديده را از وي بستانم.
«...وَ اللهِ لَاَن اَبِيتَ عَلَي حَسَکِ السَّعدَانِ مُسَهَّداً اَو اُجَرَّ فِي الاَغلَالِ مُصَفَّداً اَحَبُّ اِلَيَّ مِن اَن اَلقَي اللهَ وَ رَسُولَهُ يَومَ القِيامَهِ ظَالِماً لِبَعضِ العِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيءٍ مِنَ الحُطَامِ وَ کَيفَ اَظلِمُ اَحَداً لِنَفسِ يُسرِعُ اِلَي البِلَي قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَي حُلُولُهَا».(10)
سوگند به خداوند، اگر شب را بيدار بر روي خار سعدان بگذرانم و در حالي که با غل و زنجير دست و پايم را بسته اند برخار خاشاک بيابانم بکشند، نزد من اين عمل محبوبتر است از آنکه خدا و رسول او را در رستاخيز در حالتي ملاقات کنم که بربعضي از بندگان ستم کرده يا چيزي از مال دنيا را غصب کرده باشم، و چگونه به کسي ستم روادارم براي نفسي که به شتاب جوانيش به پيري مي گرايد و همواره به سوي کهنگي و پوسيدگي (مرگ)پيش مي رود، و مدت اقامتش در زيرخاک بس دراز است.
«...وَ اِنَّ اَفضَلَ قُرَّهِ عَينِ الوُلَاهِ استِقَامَهُ العَدلِ فِي البِلَادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّهِ الرَّعِيَّهِ وَ اِنَّهُ لَا تَظهَرُ مَوَدَّتُهُم اِلَّا بّسَلَامَهِ صُدُورِهِم...».(11)
همانا نيکوترين چيزي که زمامداران را خرسند مي کند، برپاداشتن دادگري در شهرها و آشکارساختن دوستي رعيت است، و دوستي مردم هم آشکار نمي شود، مگر آنکه سينه هاي آنان از بيماري خشم و کينه نسبت به حکمروايانشان سالم ماند.
«اَتَامُرُونِّي اَن اَطلُبَ النَّصرَ بِالجَورِ فِيمَن وُلِّيتُ عَلَيهِ وَ اللهِ لَا اَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا اَمَّ نَجمٌ فِي السُّماءِ نَجماً لَو کَانَ المَالُ لِي لَسَوَّيتُ بَينَهُم فَکَيفَ وَ اِنَّمَا المَالُ مَالُ اللهِ اَلَا وَ اِنَّ اِعطَاءَ المَالِ فِي غَيرِ حَقِّهِ تَبذِيرٌ وَ اِسرافٌ...».(12)
آيا از من مي خواهيد که با ستمکاري پيروزي را به دست آورم؟! خداي را سوگند تا هنگامي که اختلاف شب و روز وجود دارد و تا زماني که ستارگان به دنبال هم رهسپارند، چنين کاري را نمي کنم، اگر بيت المال از آن خودم بود هر آينه آن را به طور مساوي بين مردم تقسيم مي کردم، در حالي که بيت المال از آن خداست، بدانيد که بخشايش مال به غيرمستحق آن ناروا و اسراف است... .
و بالاخره در نصايح خود به امامان همام حضرت امام حسن و امام حسين (ع) لزوم ستم خيزي دائمي رهبران اسلامي را با اين عبارات حکمت آميز اظهار مي دارد:
«کُونَا لِلظَّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلُومِ عَوناً».(13)
هميشه دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشد.
کوتاه سخن آنکه علاوه بر آنچه گذشت، سيماي اخلاقي رهبر راستين جامعه اسلامي را-در آئينه نهج البلاغه خطوط و ويژگيهاي ديگري نيزهست که مظاهرشان را در چهره روحاني انسانهاي مومن صالحي که به تعبير پيامبر اکرم (ص):
«زهاد الليل و اسد النهار» مي توان مشاهده کرد.
بندگي خاضعانه، رضا، قناعت، شجاعت، فصاحت و بلاغت در گفتار، اعتدال در امور، شکيبايي و پشتکار، استقامت و کوشندگي، آينده نگري، عزم اراده قوي، قدرت تصميم گيري در رزم و داوري، اخلاص و راستي در پندار و گفتار و کردارو...از جمله آن ويژگيهاست و تمامي اين مکارم در شخص شخيص صاحب آن آئينه پاک، يا وجود مقدس اميرمومنان و مولاي متقيان علي بن ابي طالب (ع) جمع است و به واقع آنچه خوبان همه دارند-آن بزرگ رهبر-تنها داراست.
پي نوشت ها :
1- ماخذ پيشين، صص 334،335، 475 و 427و428.
2-4-همين ماخذ، صص 325، 418 و 438 و 439.
5-علي(ع)نوشته: دکتر علي شريعتي،-همان-صص 110 و 111، نهج البلاغه، صبحي الصالح،-همان-خ 27(فضل الجهاد) ص 69.
6-13-نهج البلاغه، ضبط نصه:الدکتور صبحي الصالح،-ايضاً-صص 473 و 427، 119، 194، 346، 433، 183 و 421.